ه حرمت آن شاخه ي گل سرخ كه لاي دفتر شعرم نشكفته خشكيد !
به حرمت اشك ها و گريه هاي سوزناكم. نه تو حتي به التماس هايم هم اعتنا نكردي !
ميبني قصه به پايان رسيده است و من همچنان در خيال چشمان زيباي تو ام كه ساده فريبم داد!
قصه به آخر رسيد و من هنوز بي عشق تو از تمام رويا ها دلگيرم !
اگه نيايي
مي دونم آسمون رنگ چشاي تو داره
مي دوني شب مهتابي پيش تو كم مي ياره
مي دونم مرغهاي ساحل واسه تو دم ميزنن
مي دوني شن هاي ساحل واسه تو جون ميبازن
مي دونم اگه بري همه اونا دق مي كنن
مي دوني بدون تو يه كنج غربت ميميرم
مي دونم با رفتنت آرزوهام سراب ميشه
مي دوني اگه نياي بدون تو چه ها ميشه
مي دونم اگه بخواي مي توني باز تو بياي
تو بياي پا بزاري بازم روي دوتا چشام
كودك زمزمه كرد: خدايا با من حرف بزن. و يك چكاوك در مرغزار نغمه سر داد. كودك نشنيد.او فرياد كشيد: خدايا! با من حرف بزن صداي رعد و برق آمد. اما كودك گوش نكرد. او به دور و برش نگاه كرد و گفت خدايا! بگذار تو را ببينم ستاره اي درخشيد. اما كودك نديد. او فرياد كشيد خدايا! معجزه كن نوزادي چشم به جهان گشود. اما كودك نفهميد. او از سر نااميدي گريه سر داد و گفت: خدايا به من دست بزن. بگذار بدانم كجايي.خدا پايين آمد و بر سر كودك دست كشيد. اما كودك دنبال يك پروانه كرد. او هيچ درنيافت و از آنجا دور شد.
نظرات شما عزیزان:
reza
ساعت15:22---4 دی 1390
غریب است>>>>>>>>>>>>>>>
پاسخ:مرسی
sadegh
ساعت18:30---22 دی 1389
sadegh
ساعت18:30---22 دی 1389
sadegh
ساعت18:30---22 دی 1389
sadegh
ساعت18:30---22 دی 1389
sadegh
ساعت18:30---22 دی 1389